ترجمه مقاله

بلا رسیدن

لغت‌نامه دهخدا

بلا رسیدن . [ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آزار رسیدن . رنج رسیدن : هرچند خوارزمشاه از این چه گفتم خبر ندارد و اگر بداند بلایی رسد به من . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکوخط و مدتی به دیوان ما بماند، طبعش میل به کربزی داشت تا بلایی بدو رسید. (تاریخ بیهقی ص 274). چون بلا بدو [ به حازم ] رسد دل از جای نبرد. (کلیله و دمنه ).
از یکی زن رسد هزار بلا
پس ببین تا ز ده به صد چه رسد.

خاقانی .


ترجمه مقاله