ترجمه مقاله

بلبلی

لغت‌نامه دهخدا

بلبلی . [ ب ُ ب ُ ] (اِ) شراب . (برهان ). شراب ،زیرا که در بلبله می کنند. (جهانگیری ). شراب که در بلبله کنند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا) :
یکی بلبلی سرخ در جام زرد
تهمتن به روی زواره بخورد.

فردوسی (از جهانگیری ).


بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان
آن که زلف بخم غالیه سای تو کند.

منوچهری .


|| پیاله ٔ شراب . (برهان ). پیاله . (از آنندراج ). صراحی و کوزه و ساغر. (شرفنامه ٔ منیری ) :
تو ای میگسار از می زابلی
بپیمای تا سر یکی بلبلی .

فردوسی .


|| چوبی است معروف . || حبه ای مثل مشنگ که جوش داده میفروشند. (آنندراج ).
- بلبلی فروش ؛ آنکه بلبلی فروشد :
آنکه بار غمش بدوش من است
گلرخ بلبلی فروش من است .

(از آنندراج ).


|| نوعی از چرم که آنرا بسیار لطیف و نازک سازند و به الوان غیر مکرر رنگ کنند. (برهان ) (آنندراج ). || جنسی از زردآلو. (برهان ) (الفاظ الادویه ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله