ترجمه مقاله

بلبوس

لغت‌نامه دهخدا

بلبوس . [ ب َ ] (اِ) نوعی از پیازصحرایی باشد و آنرا به عربی بصل الزیز و بصل الذئب خوانند. (از برهان ) (از آنندراج ). بصل الزیز، و گویند پیاز تلخ . (از الفاظالادویة). بعضی گفته اند زیزی است وبعضی گفته اند تلخ پیاز است ، درجمله پیازی است که بخورند، برگ او همچون برگ گندنا است آنکه شکوفه ٔ او همچون بنفشه است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی در قراباذین ).لغت یونانی است و به فارسی زیز و تلخه پیاز نامند و به عربی بصل الذئب ، و آن مثل پیاز توبرتو نیست ، بلکه مثل یک دانه ٔ سیر، و پوست او سیاه و منتسج و برگش مثل برگ پیاز و عریضتر از آن و در طعم و بوی شبیه به پیاز، و به ترکی داغ سوغانی ، و در لرستان نرم طرم نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). موسیر. (فرهنگ فارسی معین ). بصل برّی . بلیسا. || نوعی از خشخاش که آنرا خشخاش زبدی گویند. (از برهان ) (از آنندراج ).
ترجمه مقاله