بلسک
لغتنامه دهخدا
بلسک . [ ب ِ ل ِ / ب ُ ل ُ ] (اِ) سیخ آهنی باشد که یک سر آن را پهن کرده باشند برای نان از تنور جدا کردن . (برهان ) (آنندراج ). || سیخ کباب . (برهان ) (آنندراج ). چوبی باشد یا سیخ گنده که بدان بریان در تنور آویزند. (برهان ). و یکی از این دو (بضم و بکسر) مصحف است . (از آنندراج ) :
در تنور ویل بادا دشمنت
از بلسک خینور آویخته .
آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. (تاریخ بیهقی ص 511).
در تنور ویل بادا دشمنت
از بلسک خینور آویخته .
فرخی .
آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند. (تاریخ بیهقی ص 511).