ترجمه مقاله

بلعام

لغت‌نامه دهخدا

بلعام .[ ب َ ] (اِخ ) (به معنی خداوند مردم )پسر بعور (یا باعور) و از اهل قریه ٔ فتور بود که در الجزیره واقع است . وی از پیغامبران سرزمین بین النهرین بود و پادشاه موآب او را دعوت کرد که در مقابل اجرتی عبرانیان را نفرین کند. چون بلعام عازم شد، درازگوش او از راه رفتن بازایستاد و هرچه آن را بزد پیش نرفت . (از دایرة المعارف فارسی ) (فرهنگ فارسی معین ). نام پسر باعور است که او زاهدی بوده مستجاب الدعوات که در زمان عیسی علیه السلام عاقبت ایمانش به باد رفت . (آنندراج ). بلعم باعور. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود :
قهر او چون بگستراند دام
سگی آرد ز صورت بلعام .

سنائی .


از مایه ٔ بیچارگی قطمیر مردم میشود
ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را.

سعدی .


و رجوع به بَلعم و بلعم باعور شود.
ترجمه مقاله