ترجمه مقاله

بلعم

لغت‌نامه دهخدا

بلعم . [ ب َ ع َ ] (اِخ ) بلعام . بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع ) بد دعا کرد. (از غیاث ). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود :
شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل
به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم .

ناصرخسرو.


مرا عز و ذلی است در راه همت
که پروای موسی و بلعم ندارم .

خاقانی .


گویند که خاقانی نَدْهد به خسان دل
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم .

خاقانی .


بلع ار نه دعای بلعمی بود
در صبح چرا دو دست بنمود.

نظامی .


صد هزار ابلیس و بلعم در جهان
همچنین بوده ست پیدا و نهان .

مولوی .


ترجمه مقاله