ترجمه مقاله

بل

لغت‌نامه دهخدا

بل . [ ب ُ ] (ص ) مؤلف فرهنگ جهانگیری گوید: احمق و نادان ، که آن را به تازی ابله گویند، و شعر ذیل را از مولوی شاهد آرد :
من بلم خود را اگر زخمی زدم بر خود زدم
ور به طراری ربودم رخت طراری چه شد.
مرحوم دهخدا دریادداشتی راجع به این لغت چنین نوشته است : جهانگیری معنی احمق به این لفظ میدهد و شعر مولوی را شاهد می آورد: من بلم (من بل هستم ) خود را... ولی کلمه «من » به معنی أنا عربی و «بل » نیست ، منبل یک کلمه است . رجوع به مَنبل شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه ، چون دیبل ، ذیبل ، قطربل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) سنجد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سنجد شود. || در تداول عامیانه ٔ فارسی زبانان ، آلت مردی بچه ٔ کوچک . (از فرهنگ فارسی معین ). بول . بلبل . || در تداول عامیانه ٔ فارسی زبانان ، در گال بازی (= الک دولک ) معمول در حصار و نامق (تربت حیدریه )، وقتی است که یکی از بلهای حریف ، گال را در هوا بگیرد، بدین طریق سرنوشت بازی عوض میشود. (از فرهنگ فارسی معین ). در بازی بل و چفته که هنوز هم در بین اطفال معمول است وقتی بل را با چفته میزنندو به هوا برخیزد، اگر بل در حال حرکت در هوا گرفته شود، این عمل را بل گرفتن گویند و موجب بُرد افراد دسته ٔ پایین میشود. (از فرهنگ عوام ، ذیل از هوا بل گرفتن ). رجوع به بل گرفتن و بل دادن شود.
ترجمه مقاله