بنات النعش
لغتنامه دهخدا
بنات النعش . [ ب َ تُن ْ ن َ ] (اِخ ) هفتورنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) ستاره ٔ معروف به هفت ستارگان در شمال و جنوب ، چهار از وی را نعش و سه را بنات گویند. و آن دو اند: بنات النعش الکبری و بنات النعش الصغری . (شرفنامه ٔ منیری ) :
جمعی دیدم چون بنات النعش از یکدیگر دورافتاده و رنجور و مهجور گردآمده . (مقامات حمیدی ).
همیشه تا ز پراکندگی بنات النعش
بود چو روزی اهل هنر درین ایام .
پیشگاه حضرتش را پیشکار
از بنات النعش و جوزا دیده ام .
کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار
گرد قطب آسیمه سر شیدا و حیران آمده .
جوزا سواردیده نه ای بر بنات نعش
ناقه نگر کجاوه و هم خفته از برش .
شب مگر اندود خواهد بام گیتی را بقیر
کز بنات النعش هستش نردبان انگیخته .
مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرد
از برای مدح تو آید فراهم چون پرن .
سواد شب که برد از دیده ها نور
بنات النعش را کرده ز هم دور.
دویدند آن شگرفان سوی شیرین
بنات النعش را کردند پروین .
رجوع به هفت اورنگ شود.
جمعی دیدم چون بنات النعش از یکدیگر دورافتاده و رنجور و مهجور گردآمده . (مقامات حمیدی ).
همیشه تا ز پراکندگی بنات النعش
بود چو روزی اهل هنر درین ایام .
ظهیر (از شرفنامه ).
پیشگاه حضرتش را پیشکار
از بنات النعش و جوزا دیده ام .
خاقانی .
کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار
گرد قطب آسیمه سر شیدا و حیران آمده .
خاقانی .
جوزا سواردیده نه ای بر بنات نعش
ناقه نگر کجاوه و هم خفته از برش .
خاقانی .
شب مگر اندود خواهد بام گیتی را بقیر
کز بنات النعش هستش نردبان انگیخته .
خاقانی .
مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرد
از برای مدح تو آید فراهم چون پرن .
سوزنی .
سواد شب که برد از دیده ها نور
بنات النعش را کرده ز هم دور.
نظامی .
دویدند آن شگرفان سوی شیرین
بنات النعش را کردند پروین .
نظامی .
رجوع به هفت اورنگ شود.