بنات نعش
لغتنامه دهخدا
بنات نعش . [ ب َ ت ِ ن َ ] (اِخ ) هفت اورنگ . بنات النعش . دو صورت فلکی که یکی را بنات نعش کبری و دیگری را بنات نعش صغری خوانند :
حال ولایتی بمثال بنات نعش
از مردم گریخته بر گرد چون پرن .
برکرده پیش جوزا و ز پس بنات نعش
این همچو بادبیزن و آن همچوباب زن .
متفرق بنات نعش از هم
بهم اندرخزیده نجم پرک .
همچون بنات نعشند ازهم گسسته اکنون
قومی که بر خلافت بودند چون ثریا.
زبهر حشمت او را، شده ست در شب و روز
بنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش .
بود که روزاذ الشمس کورت بی نام
بنات نعش فلک را بریده موی و مصاب .
او رابعه ٔ بنات نعش است
خود رابعه کس چنان ندیده ست .
زان فلکی کو بنات نعش همی زاد
سعد سعودش سماک نیزه درآورد.
مانا که نبودیم بوصلش خرسند
کایزد چو بنات نعش مان بپراکند.
پیرامن آن فلک نوردان
پرگار بنات نعش گردان .
رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 163 و هفت اورنگ و بنات النعش و دب اکبر و اصغر شود.
حال ولایتی بمثال بنات نعش
از مردم گریخته بر گرد چون پرن .
فرخی .
برکرده پیش جوزا و ز پس بنات نعش
این همچو بادبیزن و آن همچوباب زن .
عسجدی .
متفرق بنات نعش از هم
بهم اندرخزیده نجم پرک .
مسعود سعد.
همچون بنات نعشند ازهم گسسته اکنون
قومی که بر خلافت بودند چون ثریا.
معزی .
زبهر حشمت او را، شده ست در شب و روز
بنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش .
سنائی .
بود که روزاذ الشمس کورت بی نام
بنات نعش فلک را بریده موی و مصاب .
خاقانی .
او رابعه ٔ بنات نعش است
خود رابعه کس چنان ندیده ست .
خاقانی .
زان فلکی کو بنات نعش همی زاد
سعد سعودش سماک نیزه درآورد.
خاقانی .
مانا که نبودیم بوصلش خرسند
کایزد چو بنات نعش مان بپراکند.
(سندبادنامه ص 162).
پیرامن آن فلک نوردان
پرگار بنات نعش گردان .
نظامی .
رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 163 و هفت اورنگ و بنات النعش و دب اکبر و اصغر شود.