ترجمه مقاله

بنداندن

لغت‌نامه دهخدا

بنداندن . [ ب َ دَ ] (مص ) منجمد کردن : برودت به افراط بر وی غالب شود و آن بخار را ببنداند، پیش از آن که آب شود و همچنان بسته به زمین آید. آن جوهر را برف گویند. (رساله ٔ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ). چون برودت بر قدری از بخار مستولی شود و آن بخار را میبنداند جرم این بخار کمتر شود. (رساله ٔ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ).
ترجمه مقاله