بنده کردن
لغتنامه دهخدا
بنده کردن . [ ب َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رام کردن . مطیع کردن :
خیل سخن را رهی و بنده ٔ من کرد
آنکه ز یزدان بعلم و عدل مشار است .
ملک آزادی نخواهی یافت جز افنای جان
هر دو عالم بنده ٔ خود کن به استظهار دل .
گر بنده کنی به لطف آزادی را
بهتر که هزار بنده آزاد کنی .
خیل سخن را رهی و بنده ٔ من کرد
آنکه ز یزدان بعلم و عدل مشار است .
ناصرخسرو.
ملک آزادی نخواهی یافت جز افنای جان
هر دو عالم بنده ٔ خود کن به استظهار دل .
سعدی .
گر بنده کنی به لطف آزادی را
بهتر که هزار بنده آزاد کنی .
علاءالدوله ٔ سمنانی .