بهتری
لغتنامه دهخدا
بهتری . [ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) نیکی . نیکویی . زیبایی . خوبی . پاکی :
به فر تو گفتا همه بهتری است
ابا تو همه رنج رامشگری است .
گذشتیم از این سد اسکندری
همه بهتری جو و نیک اختری .
همی گفت کای برتر از برتری
فزاینده ٔ پاکی و بهتری .
سخن به ز شکر کز او مرد را
زدرد فرومایگی بهتری است .
به شدم و بهتری نصیب تو بادا
چهره ٔ تو چون گل طری و براورش .
به فر تو گفتا همه بهتری است
ابا تو همه رنج رامشگری است .
فردوسی .
گذشتیم از این سد اسکندری
همه بهتری جو و نیک اختری .
فردوسی .
همی گفت کای برتر از برتری
فزاینده ٔ پاکی و بهتری .
فردوسی .
سخن به ز شکر کز او مرد را
زدرد فرومایگی بهتری است .
ناصرخسرو.
به شدم و بهتری نصیب تو بادا
چهره ٔ تو چون گل طری و براورش .
سوزنی .