بهرمانی
لغتنامه دهخدا
بهرمانی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) یاقوت بهرمانی ، شبیه به رنگ بهرمان . از انواع یاقوت سرخ است . (الجماهر صص 34-35) :
بیک مدحت او هم دهانش بیا کند
به یاقوت وبیجاده ٔ بهرمانی .
شنیدم که ریگ سیه را بگیتی
نکرده ست کس حمری بهرمانی .
چو پیروزه گشته ست غمکش دل من
ز هجران آن دو لب بهرمانی .
سرشک حسودت پراکنده بر رخ
چو برخاک بیجاده ٔ بهرمانی .
افضل یواقیت یاقوت احمر است و احمر را انواع بسیار است بهتر از همه بهرمانی است . (خواجه نصیرالدین طوسی ).
بیک مدحت او هم دهانش بیا کند
به یاقوت وبیجاده ٔ بهرمانی .
منوچهری .
شنیدم که ریگ سیه را بگیتی
نکرده ست کس حمری بهرمانی .
منوچهری .
چو پیروزه گشته ست غمکش دل من
ز هجران آن دو لب بهرمانی .
بهرامی .
سرشک حسودت پراکنده بر رخ
چو برخاک بیجاده ٔ بهرمانی .
امامی هروی .
افضل یواقیت یاقوت احمر است و احمر را انواع بسیار است بهتر از همه بهرمانی است . (خواجه نصیرالدین طوسی ).