ترجمه مقاله

بهرمان

لغت‌نامه دهخدا

بهرمان . [ ب َ رَ ] (اِ) بهرامن است که یاقوت سرخ باشد. (برهان ) (از آنندراج ). یاقوت سرخ گرانمایه . (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). یاقوت سرخ . (جهانگیری ) (غیاث ) (صحاح الفرس ). یاقوت . (فهرست مخزن الادویه ). سنگ نفیسی است که قرمزرنگ میباشد. (قاموس کتاب مقدس ) :
در وصف تو شکل بهرمان سازم
وز تو نقش بهرمان بندم .

مسعودسعد.


و آن کمر کز تاب لعل و آب یاقوتش شدی
آب گردون آتش و نیلوفر او بهرمان .

امامی هروی .


نور مه از خاک کند سرخ گل
قرص خور از سنگ کند بهرمان .

خاقانی .


گفتی زبرجد گونه ٔ عقیق گرفته بود و یا پولاد برنگ مرجان و بهرمان گشت . (تاج المآثر).
آن آب نیلگون که ز عکسش گمان بری
مالیده قرطه ای است ز پیروزه بهرمان .

(از تاج المآثر).


از... و یاقوتها بهرمان و عقایل در و مرجان . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 237).
تا بود خورشید و مه برگر زمان
تا بود در کان عقیق و بهرمان
پیش تیغ خسرو گیتی بود
کوه خارا بر مثال بهرمان .

شمس فخری .


هست یاقوت بهرمان پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت .

(صاحب فرهنگ یادداشت بخط مؤلف ).


|| گل کافیشه که گل کاجیره باشد. (برهان ). گل عصفر که در عرف آنرا گل معصفرگویند و بهندی کسنبه گویند. (آنندراج ) (غیاث ). گل معصفر را گویند و آنرا خسک و کاژیره نیز گویند. (جهانگیری ). گل عصفر. (فهرست مخزن الادویه ). عصفر. گل قرطم . زرد. زردک . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). گل کاچیره . (بحرالجواهر) (منتهی الارب ). بهرمه . کاجیره . گل کاغاله . کافشه . عصفر. گل رنگ . کاغاله . بهرم . احریض . خریع و بزر آنرا قرطم نامند. (یادداشت بخط مؤلف ) :
با کوه درج گوهرو با ابر عقد در
با باد مشک سوده و با خاک بهرمان .

(از تاج المآثر).


|| بافته ٔ ابریشمی الوان باشد. (برهان ). نوعی از بافته ٔ ابریشمی . (آنندراج ) (غیاث ). نوعی از بافته ٔابریشمی بود و آن بسی لطیف و نازک باشد و سفید و سرخ و زرد و بنفش و سیاه و دیگر رنگها شود. (جهانگیری ). حریر رنگارنگ . (صحاح الفرس ). جامه ٔ حریر رنگین . (فرهنگ اسدی ). حریر سرخ رنگ . حریر تنگ نقش را نیز گویند. (معیار جمالی کیا ص 344) (اوبهی ) (از کتاب الجماهربیرونی ص 35) :
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی .

فرخی .


نوروز نوبهار همی باغ وراغ را
از بهر بزم تو سلب بهرمان کند.

مسعودسعد.


درویش کو برنگ و ریایی بسنده کرد
جای گلیم به که ببر بهرمان کشد.

امیرخسرو دهلوی .


|| رنگ قرمز و سرخ مطلقاً :
تا برآید بهرمان از شاخ گل وقت بهار
تا برآید کهربا از برگ رز وقت خزان
باد روی بدسگالت زرد همچون کهربا
باد روی نیک خواهت سرخ همچون بهرمان .

معزی .


عکس روی سرخ او بر چهره ٔ چرخ کبود
همچو شنگرفی علم بر لاجوردی بهرمان .

عبدالواسعجبلی .


|| غازه که زنان بر روی مالند. (جهانگیری ) :
چنان بکرد چرخ از ولایتش معزول
که بهرمان عروسانت خنجر بهرام .

امیرخسرو (از جهانگیری ).


ترجمه مقاله