بهروزی
لغتنامه دهخدا
بهروزی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) نیک بختی . خوشبختی . سعادت . (فرهنگ فارسی معین ). ترقی . روزبهی . خوشبختی :
به پیروزی و بهروزی ، همی زی با دل افروزی
بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.
ز پیروزی بدست آرد همه کام
ز بهروزی بچنگ آرد همه نام .
به جنگ ارچه رفتن ز بهروزی است
گریز بهنگام پیروزی است .
مرا جمال تو هر روز عید و نوروز است
ز عید و نوروزم با فرخی و بهروزی .
بهروزی و روزی ز فلک نتوان خواست
کان ریزه کشی ازدر روزی ده ماست .
ای درت آن آسمان که از افق تو
کوکب بهروزی کرام برآمد.
ای بلنداختر خدایت عمر بی پایان دهاد
هرچه پیروزی و بهروزی خدایت آن دهاد.
غبار راه طلب کیمیای بهروزی است
غلام همت آن خاک عنبرین بویم .
ز تقویم خرد بهروزیم بخش
بر اقلیم سخن پیروزیم بخش .
صبوری مایه ٔفیروزی آمد
قویتر پایه ٔ بهروزی آمد.
به پیروزی و بهروزی ، همی زی با دل افروزی
بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.
منوچهری .
ز پیروزی بدست آرد همه کام
ز بهروزی بچنگ آرد همه نام .
(ویس و رامین ).
به جنگ ارچه رفتن ز بهروزی است
گریز بهنگام پیروزی است .
اسدی .
مرا جمال تو هر روز عید و نوروز است
ز عید و نوروزم با فرخی و بهروزی .
سوزنی .
بهروزی و روزی ز فلک نتوان خواست
کان ریزه کشی ازدر روزی ده ماست .
خاقانی .
ای درت آن آسمان که از افق تو
کوکب بهروزی کرام برآمد.
خاقانی .
ای بلنداختر خدایت عمر بی پایان دهاد
هرچه پیروزی و بهروزی خدایت آن دهاد.
سعدی .
غبار راه طلب کیمیای بهروزی است
غلام همت آن خاک عنبرین بویم .
حافظ.
ز تقویم خرد بهروزیم بخش
بر اقلیم سخن پیروزیم بخش .
جامی .
صبوری مایه ٔفیروزی آمد
قویتر پایه ٔ بهروزی آمد.
جامی .