ترجمه مقاله

بهنانه

لغت‌نامه دهخدا

بهنانه . [ ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کلیچه ٔ سفید و نان قرص را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کلیچه ٔ نان سپید باشد یعنی نان به ... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). نان میده که به روغن پزند و آن را کلیچه خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). کلیچه ٔ سفید و نان قرص . (ناظم الاطباء). کلیچه ٔ سفید. نان سفید. (فرهنگ فارسی معین ) :
چو بنهاد آن تل سوسن ز پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و بهنانه .

حکاک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497).


همچنین در پی یاران می باش
یار یارا زن و بهنانه محوز ؟

خاقانی (از یادداشت مرحوم دهخدا).


هست بر خوان سائلان درش
قلیه ٔ خوب و آش و بهنانه .

شمس فخری .


ترجمه مقاله