بواب
لغتنامه دهخدا
بواب . [ ب َوْ وا ] (ع ص ، اِ) دربان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (غیاث ). دربان و نگهبان . (ناظم الاطباء). دربان . ج ِ بوابان و بوابون . (از اقرب الموارد) :
بلند گردون زیبدت درگه عالی
که زهره حاجب باشدش مشتری بواب .
به سربزرگی جدان من که بودیشان
درازگوش ندیم و درازدم بواب .
هرکه حاجت بدرگهی دارد
لازمست احتمال بوابش .
اگر بواب و سرهنگان ز درگه هم برانندت
از آن بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت .
|| دهانه ٔ روده ٔ اثناعشر که از معده اندر وی گشاده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندر آخر معده منفذی اندر روده ٔ اثناعشری گشاده است و این منفذ را بواب گویند و این بواب ، از برای مری تنگ تر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بلند گردون زیبدت درگه عالی
که زهره حاجب باشدش مشتری بواب .
مسعودسعد.
به سربزرگی جدان من که بودیشان
درازگوش ندیم و درازدم بواب .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54).
هرکه حاجت بدرگهی دارد
لازمست احتمال بوابش .
سعدی .
اگر بواب و سرهنگان ز درگه هم برانندت
از آن بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت .
سعدی .
|| دهانه ٔ روده ٔ اثناعشر که از معده اندر وی گشاده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندر آخر معده منفذی اندر روده ٔ اثناعشری گشاده است و این منفذ را بواب گویند و این بواب ، از برای مری تنگ تر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).