ترجمه مقاله

بوالهوس

لغت‌نامه دهخدا

بوالهوس . [ بُل ْ هََ وَ ] (ع ص مرکب ) بترکیب لفظ «بو» که مخفف ابو باشد بمعنی پدر و صاحب . و الف و لام تعریف غلط است ، چرا که هوس لفظ فارسی است بمعنی آرزو.پس داخل کردن الف و لام بر او جائز نباشد بخلاف بوالفضول و بوالعجب و امثال آن که الفاظ عربی است . پس حق آن است که بلهوس بی واو و الف است . مرکب از لفظ بل ، که بمعنی بسیار باشد و از لفظ هوس ، بمعنی بسیارهوس . چنانکه بلکامه بمعنی بسیارکام و بلغار و بلغاک و بلغند. بمعنی بسیارغار و بسیارشور و بسیارپیچ . (شرح بوستان از میرعبدالواسع هانسوی ). و فقیر، مؤلف کتاب آنندراج گوید که آنچه میرعبدالواسع در اینجا نوشته که هَوَس لفظ فارسی است بمعنی آرزو بمقتضای بشریت خطا واقع شد. چرا که از قاموس و صراح و منتخب صریح معلوم میشود که هَوَس لفظ عربی است بمعنی آرزو. در این صورت داخل کردن الف و لام بر او جائز باشد چنانکه ابوالفضل و ابوالعجب و امثال آن . و آنچه برهان و جهانگیری نوشته که بضم واو مجهول بمعنی آرزو و امید است در این صورت لفظ هوس غالباً فارسی الاصل نباشد بلکه نوعی ازتفریس باشد که لفظ هوس به فتحتین است ، فارسیان به واو مجهول خوانده اند یا آنکه اتفاقاً ساده ٔ لفظ عربی و فارسی متشابه الحروف واقع گشته باشد. پس بلهوس بدون واو و الف چنانچه عبدالواسع فهمیده بر وزن مل نوش و گلدوز ثابت می شود و حال آنکه یکی از شعرا در کلام خودبه این وزن نیاورده بلکه همه بر وزن بوالعجب آورده اند. (آنندراج ). بلهوس . (ناظم الاطباء). بلهوس . ابوالهوس . پرهوس . هوسکار. (فرهنگ فارسی معین ) :
امروز مال و جاه خسان دارند
بازار دهر بوالهوسان دارند.

خاقانی .


مطرب چو طوطی بوالهوس انگشت و لب در کار و بس
از سینه ٔ بربط نفس در حلق مزمار آمده .

خاقانی .


سعدیا دامن توحید گرفتن کاریست
که نه از پنجه ٔ هر بوالهوسی برخیزد.

سعدی .


جهاندیده ای گفتش ای بوالهوس
ترا خود غم خویشتن بود و بس .

سعدی .


توجه بیشتر از عاشقان با بوالهوس دارد
کریمان دوست تردارند مهمان طفیلی را.

صائب .


رجوع به بلهوس شود.
ترجمه مقاله