ترجمه مقاله

بور

لغت‌نامه دهخدا

بور. (ص ) سرخ . (ناظم الاطباء). سرخ قرمزرنگ . (فرهنگ فارسی معین ). روباه . اسب . سرخ قهوه ای . سانسکریت «ببهرو» (سرخ قهوه ای ، قهوه ای )، اوستا «بوره » . اساساً بمعنی سرخ (در تداول عوام ، بور شدن بمعنی سرخ و خجل شدن ) است . که سپس به جانوری که در فارسی ببر (به دو فتح ) گویند، اطلاق شده . پهلوی «بور» ، طبری «بور» (زرد). دزفولی «بور - سوار» را بمعنی «لر» بکار برند، چه لرهای خوزستان سوار اسب بور شوند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). واژه ٔ اصل فارسی است به معنی سرخ . و گویا کنایه از سرخ شدن و در نتیجه خجالت کشیدن و دروغ درآمدن حرف یا عقیده است . (فرهنگ عامیانه ).
- بورشدن ؛ خجالت کشیدن . دروغ درآمدن حرف و نظر کسی . (فرهنگ عامیانه ).
|| اسب سرخ رنگ . (برهان ) (غیاث ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). اسبی بود که به سرخی گراید. (اوبهی ) :
ز بور اندرافتاد خسرو نگون
تن پاکش آلوده شد پر ز خون .

دقیقی .


پس آن شاهزاده برانگیخت بور
همی کشت مرد و همی کرد شور.

دقیقی .


دل مرد جنگی برآمد ز جای
ببالای بور اندرآورد پای .

فردوسی .


از آن ابرش بور و خنگ سیاه
که دیده ست هرگز ز آهن سپاه .

فردوسی .


بفرمود تا بور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را.

فردوسی .


عنان را به بور سرافراز داد
به نیزه درآمد کمان بازداد.

فردوسی .


به بور نبردی برافکند زین
دوصد گرد کرد از دلیران گزین .

اسدی .


تو باید که در کوی بازی کنی
نه بر بور کین رزم تازی کنی .

اسدی .


از بوی مشک تبت کآن صحن صیدگه راست
آغشته بود با خاک از لعل بور و چالش .

خاقانی .


خرامنده میگشت بر پشت بور
به گورافکنی همچو بهرام گور.

نظامی .


لحیفی برافکند بر پشت بور
درآمد بزین آن تن پیل زور.

نظامی (گنجینه ٔ گنجوی چ وحید ص 339).


یک اسب بور ازرق چشم نوزاد
معطرکرده چون ریحان بغداد.

نظامی .


|| در ابیات زیر، مخصوصاً در بیت ناصرخسرو و سعدی رنگی خاکستری متمایل به سرخ رنگ :
زنهار تا چنان نکنی کآن سفیه گفت
چون قیر بِه ْ سیاه گلیمی که گشت بور.

ناصرخسرو.


کی ببینی سرخ و سبز و بور را
تا نبینی پیش از این سه نور را.

مولوی .


دید خود را سرخ و سبز و بور و زرد
خویشتن رابر شغالان عرضه کرد.

مولوی .


موی گردد پس از سیاهی بور
نیست بعد از سفیدی الا گور.

سعدی .


- موی بور ؛ برنگی روشن تر از خرمایی ، نزدیک به سپیدی .
|| تذرو. و آن پرنده ای است مشهور. (برهان ) (آنندراج ). جانوری است آتشخوار که کبک دری گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). || آلتی از آلات موسیقی قدیم . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله