بوزی
لغتنامه دهخدا
بوزی .(اِ) کشتی و قایق . (ناظم الاطباء). بوصی ّ معرب بوزی است و آن نوعی زورق باشد. (منتهی الارب ) :
هرکه بر درگاه او کرد التجا رست از محن
ایمن است از موج دریا هر که در بوزی نشست .
سیراف در قدیم شهری بزرگ بوده است . و مشرع بوزیها و کشتی ها. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 136). || بمعنی ملاح نیز آمده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
هرکه بر درگاه او کرد التجا رست از محن
ایمن است از موج دریا هر که در بوزی نشست .
خواجه عمید لومکی .
سیراف در قدیم شهری بزرگ بوده است . و مشرع بوزیها و کشتی ها. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 136). || بمعنی ملاح نیز آمده است . (یادداشت بخط مؤلف ).