ترجمه مقاله

بوق زدن

لغت‌نامه دهخدا

بوق زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) از عالم سرنا زدن و نای زدن . (آنندراج ). نواختن بوق . (فرهنگ فارسی معین ) :
چون بوق زدن باشد در گاه هزیمت
مردی که جوانی کند اندر گه پیری .

(از قابوسنامه ).


در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سرب .

ناصرخسرو.


تو نیز اندر هزیمت بوق می زن
ز جاهی خیمه بر عیوق می زن .

نظامی .


|| کنایه از گوز دادن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله