ترجمه مقاله

بوم

لغت‌نامه دهخدا

بوم . (ع اِ) جغد و آن پرنده ای است که به نحوست اشتهار دارد. و بعضی گویند بوم پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ و سر و گوش و چشمهای او بگربه میماند و شبها شکار کند و روزها پرواز نتواند کرد مگر چند قدمی . و بعضی گویند به این معنی ، عربی است . (برهان ) (آنندراج ). بوم و بومة. جغد. ومذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جغد. بوف . (فرهنگ فارسی معین ) :
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.

رودکی .


چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال .

معروفی .


همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته است .

عماره .


هرآن کس را که باشد راهبر بوم
نبیند جز که ویرانی بر و بوم .

ناصرخسرو.


گر ز خورشید بوم بی نیروست
از پی ضعف خود نه از پی اوست .

سنایی .


تو ز آشیانه باز سپید خاسته ای
ز بازخانه نپرد بهیچ حالی بوم .

سوزنی .


خاقانیا ز گیتی چون جویی آشنایی
خواهی ز بوم و کرکس توسایه ٔ همایی .

خاقانی .


و بوم اعتقاد ایشان که در ظلمت کفر، بصدای بدعت ، نوحه میکرد در دام اسلام افکند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 348).
ماری تو که هر کرا ببینی بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی بکنی .

سعدی .


کس نیاید بزیر سایه ٔ بوم
ور همای از جهان شود معدوم .

سعدی .


ترجمه مقاله