بون
لغتنامه دهخدا
بون . (اِ) زهدان و بچه دان که بعربی رحم گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). زهدان و رحم . (ناظم الاطباء). بچه دان و زهدان . (فرهنگ فارسی معین ) :
گر تو شریفی و بهتر است ز تو خویش
چون تو پس خویش خود همی بخوری بون .
|| بن و نهایت و پایان و انتهای هر چیز. (برهان ). بن . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون .
دشمن شاه ار بمغرب است ز بیمش
بازنداند به هیچ گونه سر از بون .
معدن این چیزها که نیست دراین خاک
جز که ز بیرون این فلک نبود بون .
|| آسمان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) :
برافراز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
|| روده ٔ گوسفند و گاو و امثال آنرا که پاک نکرده باشند. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). روده ٔ گوسفند که سرگین درونش بود. (شرفنامه ٔ منیری ).
گر تو شریفی و بهتر است ز تو خویش
چون تو پس خویش خود همی بخوری بون .
ناصرخسرو.
|| بن و نهایت و پایان و انتهای هر چیز. (برهان ). بن . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون .
دقیقی .
دشمن شاه ار بمغرب است ز بیمش
بازنداند به هیچ گونه سر از بون .
فرخی .
معدن این چیزها که نیست دراین خاک
جز که ز بیرون این فلک نبود بون .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 354).
|| آسمان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) :
برافراز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی .
|| روده ٔ گوسفند و گاو و امثال آنرا که پاک نکرده باشند. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). روده ٔ گوسفند که سرگین درونش بود. (شرفنامه ٔ منیری ).