بپا برخاستن
لغتنامه دهخدا
بپا برخاستن .[ ب ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برخاستن . بر پای ایستادن .
- بپا برخاستن برابر کسی ؛ به احترام او قیام کردن :
پیش سائل چه ضرورست بپابرخیزند
از سر مال بتعظیم گدا برخیزند.
|| پا گرفتن .
- بپا برخاستن برابر کسی ؛ به احترام او قیام کردن :
پیش سائل چه ضرورست بپابرخیزند
از سر مال بتعظیم گدا برخیزند.
صائب .
|| پا گرفتن .