ترجمه مقاله

بژ

لغت‌نامه دهخدا

بژ. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) برف و دمه . (برهان ). || سرماریزه را گویند و آن چیزیست که در وقت شدت سرما بمانند زرک و زرورق از هوا ریزد. (برهان ) (ناظم الاطباء). برف ریزها که از هوا بارد در حین شدت سرما. (مجمعالفرس ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || پشته ، کذا فی شرفنامه . (فرهنگ شعوری ). کوه و پشته . (ناظم الاطباء). دک بلند. (شرفنامه ٔمنیری ). || گردنه . عقبه . بند :
تا بنه ها و ثقل و پیلان از بژ غورک بگذشتند. پس از بژ بگذشت و بچوگانی شراب خورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286).
ببزم و بنخجیر بر کوه و دشت
چنین تا بژی برز دیدار گشت .

(گرشاسب نامه ).


و رجوع به پژ شود.
ترجمه مقاله