ترجمه مقاله

بژمان

لغت‌نامه دهخدا

بژمان . [ ب َ / ب ُ ] (ص ) غمگین . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). پژمان . غمنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غمگین و ملول و دلتنگ و افسرده . (ناظم الاطباء). غمخوار. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). افسرده . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). «هدایت » گمان می بردکه تبدیل پشیمان بوده باشد، شین بزای پارسی بدل شده است چه پژمان و پژمند و پژمرده و پژمریده هر چهار لغت بالکسر و قیل بالفتح بمعنی افسرده و بی رونق و بی قدر آمده . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) :
بژمان تر از چراغ بروزم زمان زمان .

سیف (از انجمن آرای ناصری ).


|| زبون . ناتوان . عاجز. (ناظم الاطباء). و رجوع به پژمان شود.
ترجمه مقاله