ترجمه مقاله

بکران

لغت‌نامه دهخدا

بکران . [ ب ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ بکر. (ناظم الاطباء). جمع بکر به علامت «اَن » فارسی :
دگر ره بود پیشین رفته شاپور
بپیش آهنگ آن بکران چون حور.

نظامی .


- بکران بهشت ؛ حوریان . (ناظم الاطباء). کنایه از حوران بهشتی باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) :
بکران بهشت چند سازند
زان موی که این زبان شکافد.

خاقانی .


- بکران چرخ ؛ ستاره های آسمان . (ناظم الاطباء). کنایه از ستاره های آسمان باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ستاره ها. (رشیدی ) :
صبح از صفت چو یوسف و مه نیمه و ترنج
بکران چرخ دست بریده برابرش .

خاقانی .


و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 200 و بکر چرخ شود.
- || خط محور. (آنندراج ).
- || آسمان که بکر است و بکنه او کسی نرسیده است . (آنندراج ).
- || جوزا. (آنندراج ).
ترجمه مقاله