ترجمه مقاله

بگشتن

لغت‌نامه دهخدا

بگشتن . [ ب ِ گ َ ت َ ] (مص ) تغییر کردن . دیگرگون شدن . امتقاع ؛ بگشتن رنگ روی . بگشتن رنگ ، مزه ، طعم ، بوی ، خوی ، سرکه و جزآن ، تغییر کردن : از خشم گونه ٔ او بگشت :
گلگون رخت چو شست بهار از وی
بگذشت گل بگشت ز گلگونی .

ناصرخسرو (تعلیقات دیوان ص 676).


- از حال بگشتن ؛ تغیر. (زوزنی ). تغییر یافتن : هرچه جوهر و سیم و مشگ بود از حال بگشته بود. (مجمل التواریخ ). رجوع به گشتن شود.
|| گردش کردن . دور زدن :
بگشت از برش چرخ سالی چهل
پر از هوش مغز و پر از داد دل .

فردوسی .


زان مثل کار من بگشت و بتافت
که کسی شال جست و دیبا یافت .

عنصری .


- بگشتن از؛ عدول کردن از. میل کردن از. انعدال . انحراف . تحرف . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || بازگشتن . مراجعت کردن :
خربزه پیش وی نهاد اشن
وز براو بگشت حالی شاد.

غضایری رازی .


|| زوال . زویل . (تاج المصادر بیهقی ). زوال . (ترجمان القرآن ). || سیاحت کردن .گردیدن . تفرج کردن . || صد. (تاج المصادر بیهقی ). صدود. || حَید. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). مَحید. (تاج المصادر بیهقی ). حیدوده . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ).
ترجمه مقاله