ترجمه مقاله

بیخشت

لغت‌نامه دهخدا

بیخشت . [ ب َ / ب ِ خ َ /خ ُ ] (ن مف مرخم ) از بیخ برکنده . در نفرین گویند «بیخشت و برکنده باد». (از فرهنگ اسدی پاول هورن . یادداشت بخط مؤلف ). هرچیز که آن را از بیخ برکنده باشند مانند درخت و امثال آن و بجای شین نقطه دار سین بی نقطه هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء). از بیخ برکنده بود بیکبارگی . (فرهنگ اسدی نخجوانی یادداشت بخط مؤلف ).از بن برکندن بود بیکبارگی در نسخه ٔ اسدی که ازروی نسخه ٔ مورخ 721 هَ . ق . نوشته شده :
آن ز چونین حقیر و بی هنر از عقل
جان ز تن آن خسیس بادا بیخشت .
آمده که بجای «آن « »اف » دارد و بجای «جان ز تن » «جان و دل » و بجای «بیخشت « »بیخست » و شاید از عقل ، و عقل باشد. و در حاشیه نوشته اند ظاهراً «بن خست » با خطی نو.صاحب برهان بی خشت بر وزن زردشت با یاء موحده و شین و پی خست و با باء فارسی و سین مهمله هر دو ضبط کرده است و ظاهراً همه پیخست است این همان پای خست است یعنی خسته بپای و لگدمال . رجوع به پای خست شود. (یادداشت بخط مؤلف ). و نیز رجوع به پیخست و پیخسته و پیخستن شود.
ترجمه مقاله