ترجمه مقاله

بیرسمی

لغت‌نامه دهخدا

بیرسمی . [ رَ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیرسم . بی نظامی . (ناظم الاطباء). بی روشی . عمل بر خلاف قانون و قاعده رفتار کردن و ظلم و تجاوز کردن : بی رسمیها در ماورأالنهر آغاز کردند. (راحةالصدور راوندی ). شحنه ٔ گورخان بیرسمی و ایذای خلقان آغاز نهاد. (جهانگشای جوینی ). اعمال گورخان که برخلاف ایام ماضیه بیرسمی و عدوان آغاز نهاد. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به رسم شود.
- بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن . ظلم و تجاوز اعمال شدن . بی عدالتی شدن . ستم رفتن . بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنجا بسیار غایت و بیرسمی رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 462).
- بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن . ظلم و تعدی کردن : مردم ،نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438). غلامی مشهور و ظالم بوده ریاست همدان بستد و نه چندان ظلم و بیرسمی کرد که در وهم آید. (راحةالصدور راوندی ). لشکر خوارزم در ولایت ابهر و قزوین بیرسمی بسیار کردند. و فرزندان مسلمانان بغارت بردند. (راحةالصدور راوندی ) کاشیان ... عصیان بجای آوردند.... و با وی بی رسمیها کردند. (راحةالصدور راوندی ). چون بشنید که گورخان از جنگ سلطان بازرسیده است و با رعیت و ولایت بی رسمیها کرد. (جهانگشای جوینی ).
- بیرسمی نمودن ؛ برخلاف رسم و قاعده ٔ معمول رفتار کردن . خلاف عادت کردن :
که خسرو دوش بیرسمی نموده ست
ز شاهنشه نمیترسد چه سود است .

نظامی .


ترجمه مقاله