بیروزن
لغتنامه دهخدا
بیروزن . [ رَ / رُو زَ ](ص مرکب ) (از: بی + روزن ) بدون منفذ. بدون سوراخ .
- خانه یا قبه یا گنبد بی روزن ؛ فلک .آسمان :
نیستی آگه که بروزی رسد
هر که درین خانه ٔ بیروزنست .
چند گریزی ز حواصل درین
قبه ٔ بیروزن و باب ای غراب .
گر آستان تو بالین سرکنم ز شرف
رسد بگنبد پیروزه گون بیروزن .
رجوع به روزن شود.
- خانه یا قبه یا گنبد بی روزن ؛ فلک .آسمان :
نیستی آگه که بروزی رسد
هر که درین خانه ٔ بیروزنست .
ناصرخسرو.
چند گریزی ز حواصل درین
قبه ٔ بیروزن و باب ای غراب .
ناصرخسرو.
گر آستان تو بالین سرکنم ز شرف
رسد بگنبد پیروزه گون بیروزن .
سوزنی .
رجوع به روزن شود.