ترجمه مقاله

بیرون خاسته

لغت‌نامه دهخدا

بیرون خاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) پلقیده . بیرون خیزیده . جاحظ. پُلُغزده . ورقلمبیده . خارج از حد معمول بیرون آمده و برجسته . (فرهنگ لغات عامیانه ) : و علامت آنست که چشم بیرون خاسته باشدو دمعه پیوسته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). علامت آنست که چشمها سرخ و بیرون خاسته شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله