ترجمه مقاله

بیرون زدن

لغت‌نامه دهخدا

بیرون زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) برون زدن . برزدن . خارج شدن .
- بیرون زدن سر ؛ برآوردن . طلوع کردن :
چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه ٔ جهن .

عسجدی .


|| خارج کردن .
- بیرون زدن لشکر ؛ بیرون آوردن لشکر. مجهز کردن لشکر در خارج :
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زده ست
خرگه آن سبزگون خیمه ٔ آن آتشین .

منوچهری .


رجوع به برون زدن شود.
|| برجستگی یافتن . بالا آمدن . || بیرون زدن بثورات از تن ؛ جوش زدن . بیرون زدن آبله و حصبه و غیره . (یادداشت مؤلف ). بیرون آمدن دانه های آبله و غیره .بروز کردن بثورات و آبله . || بیرون نویسی کردن اقلامی از حسابی . نقل کردن اقلامی از حسابی به جای دیگر. (از یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله