ترجمه مقاله

بیسکون

لغت‌نامه دهخدا

بیسکون . [ س ُ ](ص مرکب ) (از: بی + سکون ) جنبان . متحرک . (ناظم الاطباء). || مشوش . مضطرب . بی آرام :
هر جا که دلی است در غم تو
بیصبر و قرار و بیسکون باد.

حافظ.


|| کسی که از شوخی هیچ جا قرار نگیرد. (غیاث ). شوخ که در هیچ جا قرار نگیرد. (آنندراج ). رجوع به سکون شود.
ترجمه مقاله