بیفشاردن
لغتنامه دهخدا
بیفشاردن . [ ی َ دَ ] (مص ) افشاردن . افشردن . فشردن :
هر اسبی که رستم کشیدیش پیش
به پشتش بیفشاردی دست خویش .
رجوع به افشاردن و افشردن شود.
هر اسبی که رستم کشیدیش پیش
به پشتش بیفشاردی دست خویش .
فردوسی .
رجوع به افشاردن و افشردن شود.