ترجمه مقاله

بیلک

لغت‌نامه دهخدا

بیلک . [ ل َ ] (اِ مصغر) بیل کوچک . (ناظم الاطباء). بیلچه . بیل خرد. || قسمی از تیر که آن را پیکان دوشاخی باشد و تارکش نیز گویند. نوعی از پیکان که آن را مانند بیل کوچکی سازند و آن راپیکان شکاری نیز گویند. مؤلف مؤیدالفضلا گوید این لغت هندی است لیکن در فارسی مستعمل شده است . (از برهان ). نوعی از پیکان تیر که پهن باشد. (غیاث از کشف ورشیدی و برهان ) (ناظم الاطباء). تیری را گویند که پیکان آن به ترکیب بیل ساخته شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از پیکان تیر است که آن را پهن و درازسازند مانند بیل . (فرهنگ جهانگیری ) (رشیدی ). پیکانی که آن را مانند بیل کوچک سازند. (جهانگیری ). تیر نیم شکاری و این لغت هندی است مستعمل در پارسی شده و آن را فیلک نیز خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
به تیغ ای شه جدا کردی بنات النعش را ازهم
به تیر و ناوک و بیلک بهم بردوختی جوزا.

مسعودسعد.


شیر فلک از بیلک او برطرف کون
زانگونه گریزنده که آهو بکمر بر.

سنایی .


و آن دل که در میان دو بیله بکین تست
در وی رسد ز قوس فلک زخم بیلکی .

سوزنی .


زود آ که آسمان ممالک تهی کند
از دیو فتنه بیلک همچون شهاب تو.

انوری .


بیلکی کز شست میمونت رود
چون اجل جوشن گسل دلدوز باد.

انوری .


غلام خنجر او گشته زنده پیلی مست
مطیع بیلک او گشته شرزه شیری نر.

انوری .


آن بیلک جبرئیل پرّت
عزرائیل است جانوران را.

خاقانی .


بیلک شه که خون گوران ریخت
مگر آتش ز بهر آن انگیخت .

نظامی .


همان بیل زن مرد آلت شناس
کند بیلکش را به بیلی قیاس .

نظامی .


یکی آهنین پنجه در اردبیل
همی بگذرانید بیلک ز پیل .

سعدی .


خنجر بهرام در پشت اسد خسته کرد
بیلک بهرام گور در شکم شیر غاب .

سیف اسفرنگ .


اگر چه سخت چشمیها بسی کرد
هم از کیش محمد بیلکی خورد.

خسرو دهلوی .


(مفعول خوردن قوم کافر مغول است ). (یادداشت مؤلف ).
جود تو بیلکی نبود ور بود همی
در حق خصم بیلک و بر دوست لک بود.

امیرخسرو (از جهانگیری ).


|| پند نیک . (ناظم الاطباء). بیلیک . || رای نیک . (ناظم الاطباء). بیلیک . اما دو معنی اخیر منحصر به همین مأخذ است . || کنایه از آلت تناسل است :
ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت
گوئی مگر که میره ٔ باسهل دیگرم .

سوزنی .


|| بیلاک . تحفه . (یادداشت مؤلف ) : این لعل بر سبیل بیلک و نشان پیش بندگان حضرت باشد. (تاریخ غازان ص 72). و چند تا جامه باسم بیلک بر دست قیصر دارنده فرستادم . (تاریخ غازان ص 119). و رجوع به بیلاک شود.
ترجمه مقاله