ترجمه مقاله

بی سامانی

لغت‌نامه دهخدا

بی سامانی . (حامص مرکب ) بی نظمی . بی انتظامی . (یادداشت مؤلف ). بی ترتیبی . بی نظامی . خلل . اختلال . (یادداشت مؤلف ). || بی معیشتی . درویشی و مفلسی . (ناظم الاطباء). بی ساز وبرگی . || بی خانمانی . دربدری :
ور به بسطام شدن نیز ز بی سامانیست
پس سران بی سر و سامان شدنم نگذارند.

خاقانی .


|| پریشانی و بدبختی . (ناظم الاطباء). آشفته حالی . آشفتگی .آشفته حالی که از جنون و بی نظمی باشد : و از تهور و تهتک و بی سامانی ، اتباع بیشتر از او متنفر شدند و برگردیده و او را بازگذاشتند. (تاریخ طبرستان ). || زنا. (مجمل اللغه ).
- بی سامانی کردن ؛ فجور. (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ).
ترجمه مقاله