بی سایه
لغتنامه دهخدا
بی سایه . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سایه ) که سایه ندارد. || سخت شتابان در رفتار :
چنان بی سایه شد چونان بی آزرم
که بر چشمش جهان تاری شد از شرم .
رجوع به سایه شود. || بی لطف و مهر.
چنان بی سایه شد چونان بی آزرم
که بر چشمش جهان تاری شد از شرم .
(ویس و رامین ).
رجوع به سایه شود. || بی لطف و مهر.