ترجمه مقاله

بی عقل

لغت‌نامه دهخدا

بی عقل . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عقل ) احمق . (یادداشت مؤلف ). بی دانش . (آنندراج ). معتوه . عتاهیة. مأموه . (منتهی الارب ). بی هوش .بی شعور. دیوانه . (ناظم الاطباء). بی خرد :
از ره نام همچو یکدگرند
سوی بی عقل هرمس و هرماس .

ناصرخسرو.


یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش
عجب رستی از قتل ، گفتا خموش .

سعدی .


آنانکه بدیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.

سعدی .


رجوع به عقل شود.
ترجمه مقاله