بی خطا
لغتنامه دهخدا
بی خطا. [ خ َ ] (ص مرکب ) دور از خطا و اشتباه . بیگنه . غیرمقصر :
ملک آن تست و شاهی فرمای هرچه خواهی
گر بیگنه بسوزی ور بیخطا بگیری .
بنده ام گر بی گناهی میکشد
راضیم گر بی خطایی میزند.
ملک آن تست و شاهی فرمای هرچه خواهی
گر بیگنه بسوزی ور بیخطا بگیری .
سعدی .
بنده ام گر بی گناهی میکشد
راضیم گر بی خطایی میزند.
سعدی .