ترجمه مقاله

بی زوال

لغت‌نامه دهخدا

بی زوال . [زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زوال ) دایم . همیشگی . باقی .مستمر. زایل نشدنی . جاوید. جاویدان . بدون تغییر. تغییرناپذیر. ابدی و دائمی . (ناظم الاطباء) :
یکی را مباد عزل یکی را مباد غم
یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار.

فرخی .


باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ .

منوچهری .


می بخشد به او به آنچه آماده کرده است جهت او از قسم راحت و کرامت و بودن در مقام ابدی بی زوال . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
آنست بی زوال سرای ما
والا و خوب و پرنعم و آلا.

ناصرخسرو.


اگردارد جواب آن سؤال او
رسد اندر سرای بی زوال او.

ناصرخسرو.


عمر فانی را بدین در کار بند
تا بیابی عمر و ملک بی زوال .

ناصرخسرو.


اگر شکرکردی بدین ملک و مال
بمالی و ملکی رسی بی زوال .

سعدی .


گفتش ای شاه جهان بی زوال
فهم کژ کرد و نمود او را خیال .

مولوی .


ترجمه مقاله