بی سؤال
لغتنامه دهخدا
بی سؤال . [ س ُ آ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + سؤال ) بدون پرسش . (ناظم الاطباء). آنکه از کسی سؤال نکند. (آنندراج ).
- بی سؤال و جواب ؛ناگزیر. (یادداشت مؤلف ).
|| بدون تمنا و درخواست . (ناظم الاطباء). و رجوع به سؤال شود.
- بی سؤال و جواب ؛ناگزیر. (یادداشت مؤلف ).
|| بدون تمنا و درخواست . (ناظم الاطباء). و رجوع به سؤال شود.