ترجمه مقاله

بی طعم

لغت‌نامه دهخدا

بی طعم . [ طَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طعم ) بی مزه و بی لذت . (ناظم الاطباء). تفه . بی مزه . شیت . ویر. مسیخ . (یادداشت مؤلف ) :
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم که در کام حمار آید.

ناصرخسرو.


آب ماده ای است بی طعم . (یادداشت مؤلف ).
رجوع به طعم شود.
ترجمه مقاله