بی نقصان
لغتنامه دهخدا
بی نقصان . [ ن ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + نقصان ) بدون کاستگی . بی کمی :
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست .
رجوع به نقصان شود.
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی .
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست .
سعدی .
رجوع به نقصان شود.