ترجمه مقاله

بی نیاز کردن

لغت‌نامه دهخدا

بی نیاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مستغنی کردن . (ناظم الاطباء). توانگر کردن . غیرمحتاج کردن . اغناء. (منتهی الارب ) :
اگر ازمن تو بد نداری باز
نکنی بی نیاز گاه نیاز.

ابوشکور.


میان یلان سرفرازت کنم
ز سیم و درم بی نیازت کنم .

فردوسی .


اگر کرد یزدان ترا بی نیاز
هم ایدر بپای و بخوبی بساز.

فردوسی .


که ای دادگرداور کارساز
تو کردی مرا در جهان بی نیاز.

فردوسی .


اگر باشدم زندگانی دراز
ترا در جهان من کنم بی نیاز.

فردوسی .


از هرچه حاجتست بدو مر مرا خدای
کردست بی نیاز درین رهگذر مرا.

ناصرخسرو.


|| فارغ و آسوده کردن . وارسته کردن :
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد و ریا بی نیاز کرد.

حافظ.


ترجمه مقاله