ترجمه مقاله

بی کنار

لغت‌نامه دهخدا

بی کنار. [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کنار) بی کران . بی طرف . بی کناره . بی انتها :
روز تو فرخنده باد و عمر تو پاینده باد
دولت تو بی کران و ملکت تو بی کنار.

فرخی .


یکی را مباد عزل یکی را مباد غم
یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار.

فرخی .


نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد
دولت او بی کران و نعمت او بی کنار.

فرخی .


ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو
بی کنار و بی کران شد صلح ماو جنگ تو.

سوزنی .


نیست کسم غمگسار خوش به که باشم
هست غمم بی کنار لهو چه جویم ؟

خاقانی .


رجوع به کنار و بی کناره و بی کرانه شود.
ترجمه مقاله