بی گوهر
لغتنامه دهخدا
بی گوهر. [ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + گوهر) بی اصل . نانجیب . بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف ). مقابل نژاده :
بی گوهر گوهری ز گوهر نشود
سگ را سگی از قِلاده کمتر نشود.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری .
رجوع به گوهر شود.
بی گوهر گوهری ز گوهر نشود
سگ را سگی از قِلاده کمتر نشود.
سنایی .
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری .
سوزنی .
رجوع به گوهر شود.