ترجمه مقاله

تاج الدین

لغت‌نامه دهخدا

تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عمربن مسعودبن احمد، صدرالشریعه برهان الاسلام از معاصران عوفی بود و عوفی در خدمت تاج الدین تعلم می کرد، و در لباب الالباب در ترجمه ٔاحوال وی آرد: الصدر الکبیر برهان الاسلام تاج الملة والدین عمربن مسعود احمد رحمه اﷲ آسمان مجد و آفتاب احسان واسطه ٔ عقد آل برهان صدری که شرف مکتسب او بعزّمنتسب موصول بود و شجره ٔ پدر و جد بثمره ٔ جهد و جد او مثمر، دلش آسمان همت ، دستش دریا صفت ، علمش کامل کرمش شامل ، در جسم ماده ٔ فساد برهانش ظاهر در قلع قلعه ٔ عناد حجتش باهر در اوائل ایام جوانی که موسم بهارکامرانی بود گاه گاه از برای تفرج و تنزّه رباعیات گفتی و شیوه ٔ ایهام و ذوالوجهین ازو منتشر گشت چون آن ابیات عذب و دل آویز بود در اطراف جهان شایع شد و نام او برباعیات مشهور شد و آن چندان علم و بزرگی مغمور گشت و چون ما بصدد آنیم که ابیات و اشعار صدور درین مجموع ایراد کنیم از بیان آن فضایل که ذات او بدان محیط بود عنان باز کشیدن اولی باشد، در آن وقت که این داعی بخدمت او تعلم می کرد پیش او فایق زمخشری می خواند به هر وقت از لفظ او اقتباس کردی وقتی نامه ای نوشته بود بحضرت سلطان طمغاج خان و یادگار فرستاده دسته ای دندان ماهی و عذری نبشته به نثر بدین لفظ موجز که اگر عاقل در نگرد صد [ نامه ] درین یک لفظ مندرج است ، نبشته بود که عذر دسته ای ناتمام فرستادن آن است که بندگان را دسته ای بدست می آید اما تیغ و بند کارپادشاهان است ، و این قطعه در مدح سلطان ابراهیم می گوید اگر چه بحر عربست اما سخت استادانه آورده است .

قطعه


غم نیارد بیش بر دلهای ما بیداد کردن
شادباش ای پیشه ٔ عدل تو دلهاشاد کردن
تا سخاء تو در ایوان جهان بنهادآشی
گشت عادت آزرا از امتلا فریاد کردن
خرمن عمر حسودت چرخ اگر بر باد داده ست
چرخ را معتاد باشد شغل خرمن باد کردن
دشمنت را خدمتی تعلیم می کردم ولیکن
سخت کودن بود نتوانستمش استاد کردن
بنده ٔ شاهم ز آزادی و حال خویش لیکن
سخت ترسانم نشسته از چه از آزاد کردن
وشنیدم که دیه ملوک ملک او را از دیوان مفروز فرموده بودند و از خراج و پیکار و شکار مصون و مسلم داشته وزیر سمرقند در آن معنی قصدی می کرد. قطعه ای گفت . بنده را این سه بیت از آن قطعه بیش بر خاطر نیست و آن این است ، بیت :
خسرو عالم و سلطان سلاطین جهان
ای شده بنده ٔ درگاه رفیعت که و مه
گشت فرمان ترا چشم گشاده بنفاذ
تا که در ابروی طغرای تو افتاد گره
و در آخر می گوید:
بنده را جود توصد شهر بخواهد بخشید
خلق در غصه که آزاد چرا شد یک ده
اضداد را رعایت کرده است بنده و آزاد و شهر و ده . و اکنون طرفی از رباعیات او بیان کرده آید در مدح سلطان ابراهیم بن الحسین رحمه اﷲ گوید:
از رای تو روی ملک پیرایه کند
کان از کف باذل تو سرمایه کند
آن چتر تو کافتاب درسایه ٔ اوست
جائیست که آفتاب را سایه کند.

#


ای حضرت توپناه عالم گشته
بیشی کردن ز عدل تو کم گشته
در عمر تو صد محرّم افزوده و باز
بر دشمن تو عمر محرّم گشته .

#


صد عمر شها در طرب و ناز گذار
تیر از جگر دشمن بدساز گذار
نی نی تو کمان مکش بروی دشمن
این سخت کشی بدشمنان باز گذار.

#


از بخت بگوش بنده آواز آمد
برخیز که وقت نعمت و ناز آمد
امروز چو باز یافت خاک در شاه
پیشانی من به آب خود باز آمد.
و در آن وقت که [ سلطان ابراهیم ] قرةعین پادشاهی قلج ارسلان خان را ولیعهد خود کرد و بر تخت ملک سمرقند نشاند بدین رباعی او را تهنیت فرمود:
خاقان چو بفال دولت و بخت نشست
غم بر دل دشمنان دین سخت نشست
خاک قدمش دیو و پری سرمه کند
چون مردم چشم ملک بر تخت نشست .
و چون سلطان ابراهیم بجوار رحمت آفریدگار رحیم انتقال فرمود این رباعیات در مرثیه ٔ او بفرمود:
تا مردم دیده صفه و ایوان دید
از دست بشد چو تخت بی سلطان دید
خورشید ملوک و سایه ٔ یزدان دید
بی سایه و خورشید جهان نتوان دید

#


بی دربان شد در حصارت ای شاه
بی تیغ رود سلاحدارت ای شاه
شادی ندهد بار دلی را بدرت
زان روز که بر شکست بارت ای شاه

#


بر منظراعلات شهامجلس باد
بی تو دل من ز خوشدلی مفلس باد
ای مونس چشم بنده خاک در تو
در خاک ترا رحمت حق مونس باد.
در مدح قلج ارسلان خان میگوید:
ای ملک تو شرع را کمان سختی
مر تیر ترا نشانه هربدبختی
پیش از تو که دید تاج بر خورشیدی
یا جمع شده همه جهان بر تختی .

#


ترکی که بکشتن من آورد برات
درچشمه ٔ نوش دارد او آب حیات
باران سرشک من چو بسیار آمد
بر لعل لب چون شکرش رست نبات

#


با دل گفتم عتیب او کی برسد
در بردن دل فریب او کی برسد
دل گفت هر آنچه از تو خواهی تو بده
تا خط نارد حسیب او کی برسد.

#


جوری که برین دلشده پیوست رود
زآن طره ٔ جعدو نرگس مست رود
از پای رود آدمی و بنده ٔ تو
روزی که ترا نبیند از دست رود.

#


هرگز باشد ز روی باز آمدنت
رنگی بینم ز بوی باز آمدنت
سر در خس غم همچوتذروم لیکن
پیوسته در آرزوی باز آمدنت .

#


از مشک بگلبرگ تو بر زنجیره ست
پیش رخ تو چراغ گردون خیره ست
تو چون قلمی و من چو کاغذ که چنین
از رفتن تو جهان بمن بر تیره ست .

#


ای باد سحرگه شده ای عنبربار
دانم که همی روی بکوی دلدار
در طره ٔ او دلیست ما را زنهار
کان سوخته را ز ما بپرسی بسیار

#


آخر صنما صبح درین کار چه دید
کو جامه ٔ خویش و پرده ٔ ما بدرید
چون گوش فلک شکر وصال تو شنید
از چشمه ٔ خورشید مرا چشم رسید.

#


زلف تو به جور همچو ایام چراست
چون سیم سخن ز وصل توخام چراست
گر نرگس تو می نکند صیادی
ای پسته دهان چشم تو بادام چراست

#


چشم خوش تو خصم من خسته چراست
با من لب تو چو زلف تو بسته چراست
ابروی کمان مثالت اندر حق من
گر نیست جفاء چرخ پیوسته چراست

#


گفتم به کمان ابروی ای سرو سهی
با من چو دو زلف خود سراسر گرهی
تیر مژه بر کرد و بزد برمن و گفت
بار دگر ابروی مرا قوس نهی .

#


گفتم که سپیده کرده ای بهر کسی
رنجید نگار از این و بگریست بسی
گفتا که ز شام زلف خود بیزارم
گر بر رخ من سپیده دم زد نفسی .

#


با ما چو سر زلف تو رائی بنهاد
جزعت بکرشمه جان بهائی بنهاد
گفتم چو دعا بدستم آئی در حال
بشکست نگار و دست و پائی بنهاد.

#


شادی ز تو هر چند بسی نیست مرا
الا غم تو همنفسی نیست مرا
سبحان اﷲ هزار دل بردی بیش
وانگه گویی دل کسی نیست مرا.
حکیم شمسی اعرج روزی بخدمت او آمد بار نیافت این قطعه بگفت و بفرستاد:
صدرالشریعه بار ندادم به نزد خویش
زیرا که هست جان و بودجان زباردور
رویم چو چشم بد شدوزین روی به بود
چشم بد از چنان سر و صدر کبار دور
صدرالشریعه برهان الاسلام جواب نبشت :
شمسی تراست شعر و بغل آنچنان که من
باشم ازو بفصل خزان و بهار دور.
من خود عزیز بار نیم خوار بارگیر
آخر نه گاو به بود از خوار بار دور.
و این مصراع آخرین مثلی است متداول در آن بلاد که گویند گاو از کفه دور، در او ایهام لطیف و تضمین خوب کرده است ، و کمال فضل او از این آرایش مستغنی است فاما برای زینت کتاب درّی چند از سفته ها و بیتی چند از گفته های او تحریر افتاد.
(لباب الالباب چ اوقاف گیب ج 1 صص 169 - 174). و نیز عوفی در ترجمه ٔ احوال سعد الدین مسعود دولتیار آرد:... وقتی در خدمت تاج الدین صدرالشریعت بودم خربزه آوردند چون به تناول آن شغل افتاد ناگاه کارد خطا شد و انگشت تاج الشریعت را ببرید و در حال او بربدیهة این دو بیت گفت :
ای با قدرت بلندی کیوان پست
شد آز تهی دو ز می جود تو مست
گردون به هزار حیله تا کم بخشی
یک شاخ ز بحر پنج شاخت بربست .
(لباب الالباب چ لیدن به هزینه ٔ اوقاف گیب ج 2 ص 388). و هدایت در مجمع الفصحا در ترجمه ٔ احوال او آرد: تاج الدین بن مسعود بن احمد. عالمی فاضل و فاضلی کامل بوده صدرالشریعه اش میخواندند و بدر سپهر دانشش میدانستند محمد عوفی گفته بملازمت وی رسیدم و استفادات از فضایل وی کردم در نظم و نثر نهایت قدرت داشته سلطان ابراهیم بن طمغاج را معاصر و مداح بوده درتذکره ٔ تقی اوحدی چند رباعی از وی دیده شده ... (مجمع الفصحا ج 1 صص 176 - 177).
ترجمه مقاله