تارتور
لغتنامه دهخدا
تارتور. (ص مرکب ) تاریک . (از ولف ). سخت تاریک . (شرفنامه ٔ منیری ) :
به منذر چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تارتور
ازین تخمه گر نام شاهنشهی
گسسته شود بگسلد فرهی .
رجوع به «تار و تور» شود. || تارتار باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). پاره پاره . ذره ذره . ریزه ریزه . رجوع به تارو تور شود.
به منذر چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تارتور
ازین تخمه گر نام شاهنشهی
گسسته شود بگسلد فرهی .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099).
رجوع به «تار و تور» شود. || تارتار باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). پاره پاره . ذره ذره . ریزه ریزه . رجوع به تارو تور شود.