تازه کاری
لغتنامه دهخدا
تازه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) تازه کردن کار باغ و جز آن . (آنندراج ). نوسازی . تجدید کردن چیزی :
کند داغ کهن را تازه کاری
عجب فصلیست فصل نوبهاران .
بیا تا دگر تازه کاری کنیم
رخ عیش را غازه کاری کنیم .
کند داغ کهن را تازه کاری
عجب فصلیست فصل نوبهاران .
باقر کاشی (از آنندراج ).
بیا تا دگر تازه کاری کنیم
رخ عیش را غازه کاری کنیم .
ظهوری (ایضاً).